مجاهدین خلق که پس از پیروزی انقلاب با کلیدواژه منافق شناخته شدند، از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ روی مردم اسلحه کشیدند، اما آیا می‌شود از تجربیات سعادتی و شهرام در مواجهه با منافقان بهره برد؟
کد خبر: ۵۴۵
تاریخ انتشار: ۱۴۰۰/۰۳/۳۰ ساعت ۱۱:۳۱ ق.ظ 2021-06-20 11:31:40
رجوی و سازمانش حکومت را می‌خواستند

خبرنگار ما، گروه فرهنگ و اندیشه: به سال ۱۳۴۴ محمد حنیف نژاد که از دانشجویان مسلمان فعال در جبهه ملی و نهضت آزادی بود و سابقه بازداشت هم داشت، به همراه سعید محسن و عبدالرضا نیک‌بین رودسری، سازمانی را برای مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی تاسیس کردند. سازمانی که ابتدا نامی نداشت، اما اعضا پس از دستگیری و ضربه ساواک به سازمان در سال ۵۰، عنوان «مجاهدین خلق ایران» را بر آن گذاشتند.

اعضای هسته اولیه سازمان جملگی مذهبی و با عقاید خاص بودند. حنیف نژاد به عنوان شخصیت اصلی این سازمان از شاگردان میرزا یوسف شعار بود و علاقه بسیار به عقاید مهندس بازرگان و آثار و راه او داشت. میرزا یوسف شعار از منادیان به اصطلاح بازگشت به قرآن بود و اعتقاد داشت که متن کلام خدا مستقل الفهم است.

پس از هسته اولیه نیز چهره‌هایی چون علی اصغر بدیع زادگان، علی باکری، عبدالرسول مشکین فام، ناصر صادق، علی میهن‌دوست، حسین روحانی و… نیز به سازمان پیوستند که بیشتر از دانشجویان نخبه دانشگاه‌ها بودند. بعدها نیز این روند جذب دانشجویان ادامه داشت و چهره‌هایی چون محمد و بهمن بازرگانی، رضا رضایی، مسعود رجوی و… نیز به سازمان پیوستند و به تدریج در مرکزیت قرار گرفتند.

سازمان مجاهدین خلق؛ مسلمان یا مارکسیست؟

معمولاً کسانی که به سازمان می‌پیوستند از دانشجویان و یا فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها بودند و تجربیات مبارزاتی چون حضور در انجمن‌های اسلامی و شاخه دانشجویی نهضت آزادی را داشتند. حجت‌الاسلام رسول جعفریان در کتاب «جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی – سیاسی ایران (۱۳۵۷ – ۱۳۰۲)» درباره منابع مطالعاتی سازمان می‌نویسد: «آشنایی آنان با مذهب به طور معمول از طریق آثار مهندس بازرگان بود به طوری که بنا به نوشته خود سازمان پس از قرآن و نهج‌البلاغه، آموزش‌های دینی بر محور کتاب «راه طی شده» بود که مورد بحث و بررسی قرار می‌گرفت.

رجوی بسیار زیرک و حقه‌باز بود و در زندان نیز برای جذب اعضا (اعضایی که دانش چندانی نداشتند و صرفاً زندانی شدن شخص را دلیل بر بزرگی او می‌دانستند) تلاش می‌کرد، او بسیار می‌نوشت و کار می‌کرد و حتی برای اینکه بتواند بیشتر کار کند قرص مصرف می‌کرد کتاب «راه طی شده» سخت مورد علاقه حنیف نژاد و سعید محسن بود و با توجه به تسلطی که آنان به ویژه حنیف نژاد به لحاظ ایدئولوژیکی روی سایر افراد داشتند، علاقه مزبور به دیگران هم منتقل می‌شد… اساس این کتاب این بود که راه انبیا و راه بشر یکی است، بنابراین مجاهدین خلق نتیجه گرفتند که راه مارکس و لنین هم مانند راه انبیاست.»

حنیف نژاد شخصیتی کاریزماتیک داشت و همه اعضای سازمان بعدها از او با احترام بسیار زیادی صحبت کرده و می‌کنند. بهمن بازرگانی در کتاب «زمان بازیافته: خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی» ضمن بیان فضای دانشکده فنی آن سال‌ها و جو روشنفکری که میان عموم دانشجویان وجود داشت، گفته است: «اگر حنیف نژاد نبود و ما را جذب نمی‌کرد ما هم به سمت همین چیزها می‌رفتیم، کتاب‌های کامو را می‌خوانیم، از این چوب سیگارهای بلند دستمان می‌گرفتیم و گاه ساعتمان را به مچ پایمان می‌بستیم… حنیف نژاد شخصیتی داشت که آدم احساس می‌کرد اگر قرار است کاری انقلابی و درست و حسابی بشود این‌جور آدم‌ها می‌توانند آن را رهبری کنند. آن اراده و تصمیم به مبارزه جدی از آن اول در شخصیت حنیف نژاد بود و خیلی تاثیر می‌گذاشت.»

بازرگانی در همین کتاب بیان می‌کند که حنیف نژاد تصمیم می‌گیرد که یکسری کتاب‌های مارکسیستی را اعضای سازمان بخوانند و او این تصمیم را با سعید محسن هم در میان می‌گذارد. پیشتر حنیف نژاد در جلسات یوسف شعار منابع مارکسیستی را می‌خواندند و آنها را نقد می‌کردند اما در سازمان نگاه حنیف نژاد به منابع مارکسیستی طور دیگری بود.

بازرگانی نوشته است که: «حنیف می‌اندیشد که آگاهی یک مسلمان مبارز تکامل یافته‌تر از مبارزان دیگر است… می‌پرسد پس چرا این آگاهی برتر منجر به پیش افتادن مسلمانان در مبارزه با امپریالیسم و دیکتاتوری نشده است؟ و چرا در این مبارزه مارکسیست‌ها به مراتب و به درجات جلوتر از مسلمانان مبارزند؟ پاسخ را خود حنیف می‌یابد: علم… پیامبر گفته است که در طلب دانش اگر حتی در جای دوری چون چین باشد به آنجا بروید و بیاموزید. حنیف می‌گوید ما نیز باید دانش مبارزه را از مارکسیست‌ها بیاموزیم.»

بنابراین روند مارکسیست شدن سازمان از همان ابتدا طرح‌ریزی می‌شود. فیلتر سازمان در جذب اعضا «مبارزه» بود و نه «اسلام»، به همین دلیل نیز اشخاص بسیاری به صرف اینکه می‌توانستند مبارزه کنند، جذب شدند. اعضایی که باید مسلمان می‌بودند، اما ضرورت داشت که به زعم حنیف دانش مبارزه یعنی مارکسیسم را نیز بیاموزند. اما سازمان با تبلیغ اسلام توانسته بود، روحانیون و طیف‌های مذهبی زیادی را به خود جذب کند.

پس از ضربات ساواک به سازمان عمده نیروهای مذهبی بازداشت شدند. حنیف نژاد سال ۵۱ اعدام شد. عمده نیروهای مذهبی سازمان پس از ضربه ساواک یا کشته شدند و یا به حبس‌های طویل‌المدت محکوم شدند. پس از کشته شدن رضا رضایی، مرکزیت سازمان تحت نظر تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی قرار گرفت. تقی شهرام توسط موسی خیابانی جذب سازمان شد. او که به دلیل درگیری‌ها در زندان قصر به زندان ساری تبعید شده بود، توانست با همراه کردن افسر زندان ستوان محمد حسین احمدیان و مقداری اسلحه از زندان ساری فرار کند. این فرار او را بدل به شخصیتی افسانه‌ای در سازمان کرد و به تدریج در مرکزیتش قرار داد. همو بود که سازمان را از نفاق‌شان رهایی داد و ارتداد و مشی مارکسیستی را علنی کرد.

هرچند که در دوران او چهره‌هایی چون مرتضی صمدیه لباف که اسلام‌گرا بود و مجید شریف واقفی که در ظاهر به اسلام پایبند بود، ترور شدند، اما بازهم در رسته‌های پایین‌تر مسلمانان حضور داشتند. شهرام توانست مدت زیادی را با مشی چریکی بر سازمان حکمرانی کند. او برای لو نرفتن سازمان ساختاری اطلاعاتی را برای مبارزه و زندگی مخفی طراحی کرد و اعضا برای مرتبط شدن بهم چند لایه اطلاعاتی را باید در نظر می‌گرفتند. در حوالی پیروزی انقلاب اما به دلیل چند سانحه ارتباط او با رسته‌های پایین‌تر قطع شد و او به ناچار از مرکزیت بیرون رفت و سازمانِ در بیرون زندان با چند انشعاب به فروپاشی نزدیک شد.

اما در همان دوران که سازمان با مرکزیت شهرام مشغول ترور و خودنمایی بود، در درون زندان اتفاقاتی دیگر رخ داد. پس از کشتار ساواک از اعضای اولیه، آن طیفی که عقاید مارکسیستی عیان داشتند و زنده مانده بودند به تدریج راه خود را از سازمان جدا کردند. این میان طیف مذهبی که عقاید مارکسیستی خود را پنهان می‌کردند، به تدریج با تلاش‌های مسعود رجوی و موسی خیابانی تحت سلطه مسعود رجوی درآمدند.

رجوی چگونه لیدر سازمان شد؟

محمد محمدی گرگانی (نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی) از مبارزان ملی مذهبی علیه رژیم پهلوی که جذب سازمان مجاهدین خلق شده بود اما پس از اعلام ارتداد و پیش گرفتن مشی مارکسیستی اعلام جدایی کرد، در خاطرات دوره زندان خود درباره مسعود رجوی و لیدر شدنش نوشته است: «رجوی بسیار زیرک و حقه‌باز بود و در زندان نیز برای جذب اعضا (اعضایی که دانش چندانی نداشتند و صرفاً زندانی شدن شخص را دلیل بر بزرگی او می‌دانستند) می‌کرد، او بسیار می‌نوشت و کار می‌کرد و حتی برای اینکه بتواند بیشتر کار کند قرص مصرف می‌کرد.» به باور محمدی گرگانی، رجوی توانایی زیادی در جذب افراد و جمع کردن آنها داشت و از برخی رذالت‌های اخلاقی نیز برای این کار استفاده می‌کرد.

محمدرضا سعادتی هم پیش از مرگش در نامه‌ای به مادر رضایی‌ها و مرکزیت سازمان، مشی مسلحانه را مورد نقد قرار داده بود و به شدت به این مشی حمله کرد و خطاب به آنها گفت که این مطلب را هرجایی که آنها بخواهند اعلام می‌کند. متاسفانه با اعدام او بهره‌ای از این تفکرش برده نشد او به همراه موسی خیابانی تلاش‌های بسیاری را برای جذب اعضای دستگیر شده سازمان انجام دادند. همین باعث شد تا پس از پیروزی انقلاب او که نقش چندانی در تشکیل سازمان و همچنین فعالیت‌های مسلحانه سازمان علیه رژیم پهلوی نداشت، لیدر سازمان شود.

محمدی گرگانی در کتاب «خاطرات و تاملات در زندان شاه» ضمن اشاره به مباحثات طولانی خود با رجوی و خیابانی نوشته است که مسعود رجوی بیش از حد صلاحیتش در کادر رهبری سازمان جایگاه پیدا کرده و این می‌تواند برای آینده سازمان خطرناک باشد. او همچنین در ادامه همین محور می‌نویسد که رجوی صلاحیت لازم برای آتیه سازمان را ندارد. اما بهرحال رجوی مرکزیت سازمان را پس از پیروزی انقلاب برعهده گرفت. نکته مهم این بود که آنها خود – و نه مردم به رهبری روحانیت و امام خمینی (ره) – را عامل پیروزی انقلاب می‌دانستند. آنها میان مردم وجهه‌ای نداشتند و قاعدتاً نمی‌توانستند در نظام مردمسالارانه‌ای که امام (ره) پایه‌ریزی کرد جایی داشته باشند.

بهمن بازرگانی درباره رهبران سازمان مجاهدین خلق می‌گوید: «رهبران مجاهدین خودبزرگ‌بینی شدیدی داشتند که اگر سازمان مارکسیست نمی‌شد می‌توانست رهبری انقلاب را بر عهده بگیرد. هنوز هم لطف الله میثمی این عقیده را دارد و مرحوم سحابی هم بر این عقیده بود. این در صورتی است که سازمان و سران آن به دلیل بسیاری از مسائل به هیچ عنوان امکان به دست گرفتن رهبری انقلاب را نداشتند.» سازمان مجاهدین خلق ایده‌ای داشت به نام جامعه توحیدی بی طبقه و به باور بازرگانی اگر سازمان می‌توانست این ایده را پیاده کند، نهایتاً به چیزی چون رژیم قذافی و دیکتاتوری‌های کمونیستی.

اما شخصیت خودسر و خودرای رجوی و خوی برتری طلبی و قدرت طلبی‌اش اجازه نمی‌داد که در ملت و خلق حل شوند. به همین دلیل آنها علیرغم توصیه‌ها و درخواست‌های مشفقانه امام (ره) سلاح خود را تحویل ندادند و مدام برای انقلاب و ملت مشکل درست می‌کردند. رجوی و خیابانی قرآن را به بدون هیچ پشتوانه و دانش مذهبی، تفسیر به رای می‌کردند و دانش مذهبی خود را بالاتر از روحانیون می‌دانستند. خیانت آنها به ملت از همان روزهای اولیه آشکار شد و در نهایت در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ نیز اعلام جنگ مسلحانه به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دادند. پس از برخورد سخت مردم و نظام با رجوی و مزدورانش، خیانت آنها ابعاد گسترده‌تری به خود گرفت. آنها پس از رانده شدن از ملت به دامان دشمن یعنی رژیم بعث عراق پناه بردند و روزهای خونینی را در جنگ رقم زدند. آنها پس از شکست‌های پی در پی‌شان نیز دست از خیانت برنداشتند و در نهایت نیز به ذلت افتادند.

اما سوال اینجاست که چه شد سازمانی که بنیان گذارانش عقاید و مطالعات اسلامی داشتند و بسیاری از اعضایش از مسلمانان معتقد بودند (البته این نیروها پس از شناخت سازمان از آن دست کشیدند) پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سازمان یا فرقه مسعود رجوی تبدیل شد؟ پس از پیروزی انقلاب برخی از اعضای این سازمان از جمله تقی شهرام و محمدرضا سعادتی دستگیر و اعدام شدند. برای اعدام دلایلی وجود داشت، اما آیا می‌شد از توانایی این شخصیت‌ها برای مهار سازمان استفاده کرد؟ نباید فراموش کرد که تقی شهرام پس از قرار گرفتن در مرکزیت سازمان نفوذ قابل توجهی داشت و از دانش تئوریک و قدرت مباحثه بالایی برخوردار بود. او به طور طبیعی از سازمان انشعاب کرد و رسته‌اش تبدیل به «سازمان پیکار» شد. اما به هر حال شهرام دانش زیادی نسبت به ساختار سازمان و کنش‌های رفتاری اعضا داشت و می‌توانست حداقل به نیروهای انقلاب در مواجهه با آنها مشاوره بدهد. سوال اینجاست که آیا چاره‌ای جز آن تاریخ خونین نبود؟

احمدرضا کریمی: می‌توانستند از مشاوره‌های تقی شهرام در مواجهه با منافقان استفاده کنند

احمدرضا کریمی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه ۵۰ که بعدها از تاریخ‌نگاران برجسته تاریخ این سازمان شد و کتاب‌های مهمی از جمله «تقی شهرام به روایت اسناد» را انتشار داد، درباره بهره‌هایی که نیروهای انقلابی می‌توانستند از تقی شهرام و محمدرضا سعادتی ببرند، به خبرنگار ما می‌گوید: این ایده مطرح شده بود و داشت شکل می‌گرفت. زندانبانان تقی شهرام نیروهای اطلاعات سپاه بودند. شهرام در ملاقات با زندانبانانش اشاراتی درباره مواجهه با نیروهای مجاهدین خلق داشت.

وی افزود: محمدرضا سعادتی هم پیش از مرگش در نامه‌ای به مادر رضایی‌ها و مرکزیت سازمان، مشی مسلحانه را مورد نقد قرار داده بود و به شدت به این مشی حمله کرد و خطاب به آنها گفت که این مطلب را هرجایی که آنها بخواهند اعلام می‌کند. متاسفانه با اعدام او بهره‌ای از این تفکرش برده نشد. او قطعاً می‌توانست در داخل کشور و روی نیروهای سازمان در داخل کشور اثرگذار باشد. اکثر اعضای رده پایین سازمان، سعادتی را در زندان شاه و بعدها در زندان جمهوری اسلامی دیده و به نحوی جذب شخصیتش شده بودند.

کریمی ادامه داد: سعادتی بسیار بیشتر از تقی شهرام می‌توانست مفید باشد. او می‌توانست روی نیروهای سازمان اثر بگذارد. خود نیروها او را بدل به بت خود کرده بودند. بهرحال آدم برجسته‌ای در سازمان بود و باید از نفوذش به نفع نیروهای انقلاب و کشور بهره برده می‌شد.

حرف شهرام این بود که شما اگر برخورد نکنید و به نیروهای سازمان اعتنا نکنید، آنها به تدریج فراموش می‌شوند. اگر آنها به حال خود واگذاشته شوند آنقدر درگیری درونی پیدا می‌کنند و آنقدر در خود انشعاب می‌کنند که به تدریج فراموش شده و از بین می‌روند این تاریخ‌نگار در بخش دیگری از سخنان خود به مشاوره‌های تقی شهرام به نیروهای اطلاعات سپاه اشاره کرد و گفت: آن روزها اتفاقاتی که می‌افتاد و در مطبوعات منعکس می‌شد، اکثراً درگیری خیابانی بین هواداران سازمان و مردم بود. حرف شهرام این بود که شما اگر برخورد نکنید و به نیروهای سازمان اعتنا نکنید، آنها به تدریج فراموش می‌شوند. اگر آنها به حال خود واگذاشته شوند آنقدر درگیری درونی پیدا می‌کنند و آنق

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳۴
نظر شما

سایت اوزخبر از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

نام:
ایمیل:
* نظر:
تازه های 0